چاوره ش



 

 

دلبرِ زمستانیِ من!
این فصل را برای ماندن ترجیح بده،
می خواهم دی را کنجِ دنج ترین کافه برایت عاشقانه های شاملو را زمزمه کنم!
می خواهم شب های سردِ دی را برایت آغوشانه گرم تر رقم بزنم
می خواهم بهمن را کنجِ پنجره ی اتاقمان،برایت چای با عطرِ هل و دارچین دم کنم و بابوسه ای یک فنجان عشقِ گرم مهمانت کنم!
می خواهم روز های برفیِ بهمن،خیابان ها جز ردِ پای منو تو اثرِ دیگری خلق نکنند!
اما می خواهم اسفند را در آرام و خلوت ترین کلبه ی چوبیِ جنگل،کنارِ آتش،موسیقیِ ملایمی پخش کنم و سرمست شوم از هرچه عشق!
می خواهم در هوایِ سرد و آفتابیِ اسفند،سرت را روی شانه هایم دعوت کنم و زیرِ گوشت عاشقانه هایی به سبکِ خودم را زمزمه کنم!
می دانی؟
دلبرت که زمستانی باشد،
عاشقانه هایت چون برف سفید،
و چون آتش تا ابد گرم خواهد ماند!

"شقایق عباسی"

 

آی دلبر.


 

من شبم ، تو ماه من 

بر آسمان بی من مرو .

 

" مولانا "

 

پ.ن1:

شب است و ره گم کرده ام، در کولاک زمستانی

مرا به خود دلالت کن ،ای خانه ی چراغانی!

 

"حسین منزوی"

 

 

پ.ن2:

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

 

"حسین منزوی"

 

پ.ن3:

ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا

 

"سیمین بهبهانی"

 

تو که ماه بلند آسمونی .


 

لبخند که می زنی
توی دلم انگار اناری ترک بر می دارد
با نگاه تو
ناتمام می مانند تمام شعر های دنیا
می دانی!
همه ی این قصه ها
از شهرزاد چشم های تو شروع شد
و الا عاشق ها
عقل شان به این چیزها قد نمی دهد
حالا دیگر
تقصیر یلدای موهای توست
اگر این شب ها خوابشان نمی برد
آخر بهار را
به زمستان گره زده ای
راستی
یک امشب پشت پنجره بایست
بگذار حواس فردا پرت بشود
شاید به اندازه یک دقیقه
بیش تر خواب ببینمت.

"میلاد کاشانی"

 

پ.ن:

در شب یلدای عشقت شب نشین باده ام

خسته از دلتنگی‌ات با جام ها جان داده ام

نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من

با خیالت مست در آغوش غم افتاده ام!

 

" مینا معمارطلوعی"

 

"یلدا "

 


 

تو را دارم ای گل، جهان با من است.
تو تا با منی، جانِ جان با من است.
کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختیِ بیکران با من است.

 

"فریدون مشیری"

 

پ.ن1:

جان و جهان خواند مرا آن صنم 

تا بزیم جان و جهان من است 

 

"سنایی"

 

پ.ن2:

بیا نگارا

بیا در آغوش من 

 

"هوشنگ ابتهاج"


 


رفاقتی دوستت دارم.
مرامی
از آن قدیمی ها!
مثل دااش مشتی ها پایت ایستاده ام!
رفاقتی دوستت دارم.
از آن مدل ها که با کجایی تصدق نگاهت صدایت میکنند!
آن تیپ ها که دستم را زیر چانه ات بگیرم و بگویم
چطوری ورپریده!
رفاقتی دوستت دارم.
از آن ها که وقتی چای برایم ریختی بگویم ای فدای دست و پنجه ات!
آن ها که هر صبح بگویم آهای عیال
بیا ببافم آن موهای لامصبت را و شب ها بازشان کنم با ذوق!
رفاقتی دوستت دارم.
از آن ها که هلاک رفیقشانند!
همان ها که سر میدهند برای رفیقشان.
رفاقتی دوستت دارم!


."حامد نیازی"

 

پ.ن:

داشتم یه ریز غر میزدم و عین خیالش نبود
همینجور میگفتم و میگفتم
وقتی میگم خُله،
خنگِ خداست بیراه نمیگم
دهنم کف کرد و دریغ از یه قربون صدقه که بند بیاره این سیلِ غر زدنایِ منو
هنوز بعدِ یه قرن رگِ خوابم دستش نیست که با یه قربون صدقه،
یه ماچِ محکمِ آبدار،
یه بغلِ سفت، چارپایِ دراز گوش میشه این دلِ الاغِ من
داشت غر غرام به جاهایِ باریک و
فحشایِ رکیک میرسید
دست کشید رو ترقوه امُ چشماشو بست و یه لبخند کوچولویِ دلبر زد
حرصم گرفت از اینهمه بی خیالیش
سرشُ چسبوند به گوشمُ گفت: شکر میونِ غرغراتون عیال، این برآمدگیِ استخونِ زیرِ گلوتون، عشق ترین پَستی بلندیِ زندگیِ منه
ما هیچ
ما فشرده شدن در آغوشش.

" فاطمه صابری نیا "

 


 

گیرم همه جای جهان جهنم!

گیرم دست های زمین
بی بذر و
بی خنده
گیرم چنته ی زمان
بی عشق و
بی "هر چه تو می گویی" اصلا!

کافی بود کمی
فقط کمی
پنجره را باز کنی.!
زندگی
از پنجره های بسته رد نمی شود!

 

"مهدیه لطیفی"

 

 

همه بارونو دوست دارن من اما نم موهاتو توی گوشم بگو آروم تمام آرزوهاتو.

"رستاک حلاج "

 

 

همه بارونو دوست دارن .


 

 

باید به چشم هایم نگاه کنی

این شعرها

هرچقدر هم خوب باشند

نمی توانند دلتنگی ام را

بیان کنند

چترهای کاغذی

زیر باران

دوام نمی آورند.!

 

"محسن حسینخانی"

 

پ.ن1:

قلمرو تو چشم است

در هوایی بارانی

دارم تمام می شوم،

بیا.

 

"عباس معروفی"

 

پ.ن2:

کاش می شد حرف نزنم

و فقط دست‌هات را

روی تنم لمس کنم.

 

 

"عباس معروفی"

 

پ.ن3:

باران یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد!
باران یعنی قرارهای خیس
باران یعنی تو برمی‌گردی
شعر بر می‌گردد


"‫‏نزارقبانی‬"

 


 

باید به دهان تو رجوع کرد
لبخندت را بوسید
پنجره ی روحت را
آنجا که خواب از سر خیالم پراند
آنجا که بوسه غرق بود در ابدیت

 

بگو چندبار می توان عاشق یک لبخند شد؟
می توان غنچه ای را چید
باز در حسرت دیدنش جان داد؟

 

لبخندت را می بوسم
آنجا که هنوز عشق در اتفاق می افتد
حالا آغشته ام کن به روحت
یا با من دهانم را شریک شو.

 

"مهسا رهنما"

 

پ.ن1:

اخم هایت را که باز کنی

تازه شاعرانگی ام گل می کند.

 

"امیر ارسلان کاویانی"

 

پ.ن2:

سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم

 

" احمد شاملو"


 

جایی هست بین گردن و کتف.
همان استخوان ترقوه یا چنبر.
یک گودی، که امتداد آن به سمت دست ها کشیده می شود.
شبیه یک چشمه ی خشک،
یک برکه ی بی آب.
که نام علمی آن کلاویکولا ست.
چقدر دلم می خواست یک ابر نرم بودم.
یک استراتوس.
تا توی دریاچه ی کلاویکولای تو ببارم.
 

"حمید جدیدی"


 


از چشم هایش که افتادی، با یک حمد و سه قل هو الله فاتحه ی رابطه را بخوان! ریسمان پاره را دوباره نمیتوان گره زد!
از چشم هایش که افتادی، دیگر عطر جا مانده ی حضور گرمت را نفس نمیکشد!
از چشم هایش که افتادی، موقع احوال پرسی پشت تلفن به جای آنکه با لوس بازی های دلنشین همیشگی اش تمام شارژی که خریده بودی را تمام کند، خیلی سرد جوابت میدهد :مرسی خوبم!
و تو این "مرسی خوبم" را تا آخر دنیا فراموش نخواهی کرد! میفهمی پشت این دو کلمه به اندازه تمام واژه های دنیا حرف داشت!
از چشم هایش که افتادی، عکس لبخندت را از بک گراند تلگرامش حذف میکند! آخر شب ها با هزار آب و تاب ثانیه به ثانیه روزمرگی هایش را برایت تعریف نمیکند و توقع ندارد برایت جذاب باشد!
تازه بین خودمان بماند، از چشم هایش که افتادی حتی دیگر نیمه شب ها به خوابت نمی آید!
جان من! حتی شده پشت پلک هایش را بگیری و آویزانشان شوی و به هزار زور و زحمت و تقلا کردن خودت را بالا بکشی ، اجازه نده از چشم هایش بیفتی! چون وقتی که افتادی صدای شکستن تمام پل هایی که پشت سرت ساخته بودی برای بدست آوردنش را به طرز کر کننده ای میشنوی!
به قول پویان اوحدیِ جان: " از هر جایی که افتادی احتمالش هست که بتوانی دوباره بلند شوی. از هر جایی. هر جایی به غیر از چشم".
مواظب چشمانش باش!

 

"امیرحسین قربانی"

 



شازده کوچولو پرسید : دوست داشتناتو میخوای ببری تو گور باهاشون چیکار کنی که ابرازشون نمی‌کنی ؟!
روباه گفت : من دیگه دوست داشتن ندارم !
شازده کوچولو گفت : مگه میشه ؟!
روباه گفت : آره یه روز همه دوست داشتنامو دادم به یکی، ولی اون گمشون کرد.

حالا هم هر جا دنبالشون می‌گردم پیداشون نمی‌کنم.

 

"آنتوان دو سنت اگزوپری"
‌‌


 

 

 

امشب از بوی اقاقی؛ سر خوشم

وز شراب چشم ساقی؛ سرخوشم

من خراب چشم مستت؛ ساقیا

می بده ؛ قربان دستت ساقیا

حیرتم ؛ آیینه دارم دلبر است .

مستیم ؛ امشب ز جایی دیگر است من پر از هویم

که هی هی می‌کنم بشنو از نی . بشنو از نی می‌کنم

باز آشوبی به کارم کرده عشق

همچو رگ‌های سه تارم کرده عشق

مست گشتم.چرخ خوردم.کف زدم

نو شدم . برخاستم . بر دف زدم

آه ای دف ها مرا یاری کنید "دل ز دستم می‌رود " کاری کنید

 

" مولانا"

 

ادامه مطلب

 

دلم بوسه های بی هوا می خواهد

از همان هایی که میان لبهای تو تلمبار شده

و سهم من است!

 

"امیر ارسلان کاویانی"

 

 

پ.ن1:

بانو

من شاعرم

مبادی آداب نیستم!

گاهی رندانه و مستانه

پا می کوبم

بوسه می م!

 

"امیر ارسلان کاویانی"

 

پ.ن2:

صورتش پر است از بوسه.

او که خندید

دنیا خندید

عشق خندید

خدا هم خندید و من.

مثل باران یک ریز بوسیدمش!

 

"حامد نیازی"


 

عطر پرتقال می گیرد نفسم
از تو که می گویم
نارنجی می شود دنیایم
تو را که می بینم
و تو بکرترین منظره ای
مثل درخت پرتقالی
که در پاییز به بار نشسته باشد!
پر از بوسه
پر از دوستت دارم.

"حامد نیازی"

 

پ.ن:

ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.

خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.

چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست که رسمِ عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم که عشق های دیگر چه سان اند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام .

عاشق بودن، ذاتِ من است‌‌.


"پابلو نرودا"
‌‌


 

چشم های تو آبی نیست
وگرنه حتما
در آنها غرق می شدم
سیاه نیست
وگرنه حتما درآنها
به خواب می رفتم
سبز نیست
وگرنه حتما در آنها گم می شدم
اما
نه دوست دارم غرق شوم
نه به خواب بروم
نه گم شوم
من دوست دارم
هر صبح
قله ای تازه از چشم هایت را
فتح کنم
و هر غروب
جرعه ای از آنها بنوشم
بانوی چشم قهوه ای من!

"محسن حسینخانی"

 

پ.ن:

‍ تصدقت بروم
اصلا حواست هست که
حواسم پرت
قهوه
چشمهایت شده
مدام با
گوشواره های
فیروزه ات بازی می کنم تا
غیرت شاعرانه ام
قلمبه شود
نگذارم از حادثه
بوسه قِصِر در بروی ! 

 

" معصومه قنبری"

 


 

نباری در نگاه آینه باران" گیسو" را

نریزی بر ضریح شانه هایت شرشر مو را

توحسن یوسف خود را نبین ای گل در آیینه

بیا پنهان کن و ضامن کن ای زن- جان چاقو را !

" توسیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی"

رها کن گوشوار و گردن آویز و النگو را

تو در من رقص کردی، سرکشیدی، برکه دربرکه

گرفتی باله از ماهی، گرفتی گردن از قو را

ببیند ای عتیق سبز، بالای بلایت را

ندیده هرکسی که شوکت سرو ابرقو را

شبیه عارفی افتاده دنبال تو حتی باد

مکرر می کند در باغ گردو، ذکر هو هو را

سپیدا بخت- مردی، شاملویی خلق کن از من

بگیر از من سیاهی های شام و ترس لولو را.

 

"رضا علی‌اکبری"

 

پ.ن1:

یک قطره بوی زلف ترت را چکانده‌اند
در عطردان ذوق و بهار آفریده‌اند

 

"سعید بیابانکی"

 

پ.ن2:

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می‌روم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز

 

"حسین منزوی"

 

حضرتِ دریا


تنها یک بار
می‌‌توانست
در آغوشش کشند، 
و می‌دانست ـــ آن‌ گاه ـــ
چون بهمنی فرومی‌‌ریزد
و می‌‌خواست
به آغوشم پناه آورد!
نامش برف بود
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بام‌‌های کاگلی.

و من او را
چون شاخه‌‌ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.

 

"بیژن الهی"

 

پ.ن:

بغلم کن ،

که آدمیزاد باید 

دلش به چیزی گرم باشد 

 

"پوریا نبی پور"


دستم را فشرد

و به نجوایم سه حرف گفت .
سه حرفی که عزیزترین دارایی تمام روزم شد :
« پس تا فردا .»

ریش تراشیدم دوبار
کفش‌هایم را برق انداختم دوبار .
لباس‌های رفیقم را قرض گرفتم 
با دو لیر
که برایش کیکی بخرم ، 
قهوه‌ای خامه دار .

حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق ، لبخند نند
و برآنم که
ما را نیز لبخندی خواهد بود
شاید در راه است
شاید لحظه‌ای یادش رفته
شاید . شاید .

 

"محمود درویش"

 

پ.ن:

چه دانستم که این سودا مرا زین‌سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

"مولانا"

 

کویرِ دل 


فراموشت کرده ام
ای نور دسته دسته
که بر هم می گذارم
و تو را می سازم.
ماه سیاه !
که پیشانی داغت را برف شسته است
اقیانوس عاشق !
که در پی قویی کوچک روانه رود می شوی !
از یادت برده ام
هم چون چاقویی در قلب
هم چون رعدی تمام شده
در خاکستر شاخه هایم .

 

"محمد شمس لنگرودی"

 

پ.ن:

خورشیدی سیاه
که میان شاخه ها می درخشد .
نگاه تو را آزرده نمی کند
از شیشه ها دانه ای نور بچین
به این شاخه ها بیاویز .

 

"بیژن الهی"


 

.

​​​​

ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم

.و صبح طلوع نکرد 

"محمود درویش"

 

پ.ن1:

زندگی خیلی چیزها یادمان می‌دهد

و ما مقصریم که یاد نمیگیریم و

بارها و بارها در همان تله شیرین گرفتار می آییم .

"کارلوس فوئنتس"

 

 

پ.ن2:

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم.

"سعدی"


 

بیا باهم قدم بزنیم
تا انتهای خیابان اسفند
سر کوچه بهار که رسیدیم،
چند دقیقه‌ای درنگ کنیم
تکیه بزنیم به شانه‌ی خاکی باغ
بگذاریم
سوز سرد چله کوچیکه قلقک‌مان بدهد
کمی سردمان شود
یکی‌مان بگوید راستی راستی هنوز هوا سرده
آن یکی‌مان بی‌درنگ
تاخت بزند زمستان را با آغوشش
تا بهار از حرارت لب‌هایمان بجوشد

"مریم بانو"

 

پ.ن1:
میگه بنویسم
میگم چیو؟
میگه عشق سالهای کرونا رو  
گفتم بسم الله اگر حریف مایی  

 

پ.ن2:
هر بار خواستم بگم "دوستت دارم" 
گفتم "دستاتو بشور"

من خیلی" دستا تو بشور"

 

پ.ن3:
آرزو میکنم  براتون تن سالم و دل عاشق

 

* دست تو بذار تو دستم

*جان جان

 


 

با تو کشف کردم که بهار
برای گرامی داشت تنها یک پرستو می‌آید.
پیش از تو، می‌پنداشتم که پرستو
سازنده‌ی بهار نیست.
با تو دریافتم که خاکستر، اخگر می‌شود
و آب برکه ها‌ی گل‌آلودِ باران در گذرگاه‌ها
دوباره، به ابر بدل می‌شوند،
و جویباران، در نزدیکی مصب خویش
پالوده می‌شوند و به سرچشمه‌های خویش باز می‌گردند،
و قطره‌ی عطر، خانه‌ی مینایی‌اش را رها می‌کند،
تا به گل سرخش، بازگردد،
و گل‌های پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،
به غنچه‌های کوچک در کشتزاران ِ خویش باز می‌گردند.
و جغدهای لطیف می‌آموزند، چونان مرغ عشق
ترانه‌های غمگین سر دهند.
با تو به ریگ‌های کبود در ساعت شنی‌ام خیره شدم،
که از پایین به بالا فرو می‌افتاد،
و عقربه‌های ساعت به عقب می‌شتافت.
با تو کشف کردم که چگونه قلب،
باغچه‌ی شیشه‌ای گیاهان زندگی را،
رها می‌کند تا به باغ بدل شود.
و با تو این حقیقت ناخوش را دریافتم
که عشق، تنها برای آخرین معشوق است.

آیا می پنداری بر تو عاشقم؟
 

"غاده السمان"

 

پ.ن:

عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد

 

"حافظ "

 



و بعد ، تو آمدی
چون بهار بعدِ زمستان ،
و تو آمدی 
چون نسیمی ملایم
در گرمایی سوزان ،
و تو آمدی
چون روئیدن گل های معطر
بر زمینی بی ثمر .،
و تو آمدی
چون طوفانی
که درون مرده ی مرا برانگیخت ،
و تو آمدی
چون پرتو نوری بعد از شبی افسرده ،
و تو آمدی
چون لبخندی صمیمانه بعد از غم ،
و بعد
تو آمدی
و تو ،
بسیار شبیه عشقی .

"دئری‌ تیشنا"

 

پ.ن:

اگر تو امتداد بهار نیستی

پس این شکوفه‌های قلبم را از چه دارم

 

"شیما سبحانی"

 

* لبخندsmiley

 


 

بهار
زمانی است که حتی
با کفش های پر از گِل و لای هم 
حس و حالِ سوت زدن دارید.

 

"دوگ لارسون"

 

پ.ن:

من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم

هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم

به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوه‌ٔ تو به خورشید بی‌نقاب رسیدم

اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم

شبی که با تو هم‌آغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم

چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم 
که در تو، در تو به زیباترین جواب رسیدم

کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم

چرا به ناب‌ترین شعر خود سپاس نگویم،
تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم

 

"حسین منزوی"


 

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی

من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

 

"حافظ"

 

در آخرین نامه ‌ات از من پرسیده بودی
که چه سان تو را دوست دارم؟
عزیزکم،

همچون بهار
که آسمان کبود را دوست دارد.
همچون پروانه ‌ای در دل کویر
یا زنبوری کوچک در عمق جنگل
که به گل سرخی دل داده است
و به آن شهد شیرین ‌اش.
آری، من این‌گونه تو را دوست دارم.
همچون برفی بر بلندای کوه
یا چشمه‌ای روان در دل جنگل
که تراوش ماهتاب را دوست دارد
عزیزکم،
آنگونه که خودت را دوست داری،
آنگونه که خودم را دوست دارم

همانگونه دوستت دارم.

 

"شیرکو بی کس"


 

چقدر دست تو با دست من محبت کرد

و انحنای لبت بــوسه را رعایت کـــــــرد

من از تو با شب و باران و بیشه‌ها گفتم

و هر کـــه از تو شنید از بهار صحبت کرد

کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم !

کــــــه تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد

سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است

و آیـه آیـه تـــو را می شود تلاوت کـــرد:

اَلَم تَری . که غزل کیف می کند با تو !؟

تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد

وَ تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد !

وَ رقص شد . وَ تَتَن تَن تَنــانه حرکت کرد

- به سمت عطر تو تا قبله‌ها عوض بشوند

و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کــرد :

 منم مسافر چشمت ! مرا شکسته نخواه !

و نیت غـــــــــــــــــــزلی در چهار رکعت کرد !

رکوع کرد . وَ تسبیح‌هاش پاره شدند !

و مُهر را به سجودی هــزار قسمت کرد !

قنوت خواند : خدایا ! چرا عذاب النار ؟!

که آتشم به تمام جهان سرایت کـرد

- و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که

فرشتگان تو را نیز غــــــــــــــــرق لذت کرد

تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب !

و اَشهَدُ کـــــــــه لبانم به جــــام عادت کرد !

سلام بر تــو کــه بــاران به زیر چتر تو بود

سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد

غــزل تمام ؛ نمازش تمام ؛ دنیا مات !

سکوت بین من و واژه ها ست کرد

وَ تــــــو بلند شدی تــا انار بشکوفد

دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد

غــــزل به روی لبت شادمانه می رقصید

و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد

 

"سیامک بهرام‌پرور"


 

تو بهار همه‌ى فصل‌هاى من بودى
تو بهارِ همه‌ى دفترچه‌هایى که
چیزى درشان ننوشتم.
بگذار پاسخ دهم
همچنان که دوستانه مى‌گریم.
هر چه بلور است به فصل پیش بسپاریم.
بگذار تا با رنگ‌هاى تنت 
دوست بدارمت:

تو را با رنگ گل‌هاى بِه
با رنگ‌هاى بلوط
تو را دوست خواهم داشت.

 

"بیژن الهی"


 

بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخره‌ها
کنار رودخانه‌های کم‌عمق

بیا با من زندگی کن
تا میوه‌ی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود

برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرت‌مان کند
دوباره به میان برف‌ها
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از
ناگواری‌ها

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست بکشد
از تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفره‌های درون‌مان
لبریز شود از برف

بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد
و پرندگان آواز بخوانند.

"جان یائو "

 

پ.ن:

به خود پناهم ده
که در پناه تو 
آواز رازها جاری‌ست
و در کنار تو بوی بهار می‌آید

 

"حمید مصدق"


 

 

یار
هی یار، یار!
این جا اگر چه گاه
گل به زمستان ِخسته خار می‌شود،
این جا اگر چه روز
گاه چون شب ِتار می‌شود،
اما بهار می‌شود.
من دیده‌ام که می‌گویم!

 

"سید علی صالحی "

 

پ.ن:

همه‌ی‌‌‌‌‌ برگ و بهار

در سرانگشتانِ توست.
.
"احمد شاملو"



قل یا بانوی زیبایی
لا تعبدونَ الا دو چشم سیاه:

جراحت مکروه روی گونه‌های معصوم
غیاب ابلیس با واژه‌های کم سن وسال
بگو از تکریم گیسو با دهان این ماه
بگو از شرم
از دو دوهای بی‌اختیار
بگو عین الجمیله‌ی که می‌شوی؟
بگو تخریب
بگو شقه‌های نامانوس
بگو از کناره‌های این شهر به کابین که می‌روی؟
*
با دو دست چوبی
بر تخت های فنری
تاب خوردن
تاب خوردن
تاب خوردن در تقویم قمری

زیبایم زیبا
تا انتهای این همه واژگان نگو
از بلور سینه‌ تا شهری دور افتاده
زیبایم از بهار این موها تا شماره‌ای در حجره
بگو به من نریزید
واژه‌های آسمانی و غیور
زیبایم
تا کناره‌های این شهر
تا دو دوهای مردمی پاکیزه
زیبایم
مثل بیهودگی
مثل.

"شوکا حسینی"
 


بیا.

کمی نزدیک تر لطفا

می خواهم آرام در گوشت چیزی بگویم!

امشب

روی میز کارم

کنار عطر شب بو ها

برایت جا پهن می کنم

بیا دراز بکش و

موهایت را پهن کن روی شعرهایم تا ستاره باران شوند!

دستهایت را ببر زیر چانه ات و

با چشمهای خمار از خواب برایم بگو هنوز دوستم داری

تا این شعر که از روی چشمهایت نوشته ام.

بشود آیه ای برای ایمان آوردن به عشق!

 

"حامد نیازی"

 

پ.ن1:

روزی نو

آغازی نو

جغرافیای بوسه ی من، کجایی؟

تا در سپیده های تو پهلو گیرم

عطر گل شب بو کجایی؟

دلم می خواهد

چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی

آسمان آب شده در تنگ بلورین من

موجی کف بر لبم

که به اشتیاق تو تا ساحل می دوم

و لب پر ن به بستر خود می روم

بی آنکه تو را ببینم

روزی تو

آغازی نو

جغرافیای خانه ی من، کجایی؟

 

"شمس لنگرودی"

 

پ.ن2:

شعرم

همهمه ی پنهان توست

گل شب بوی من!

میخواهم تو را

در عبور عطر شبانه ام بشناسند.

 

" شمس  لنگرودی"


 

نیمی از شعرهایم، زاده ی ناشنوایی اند 
نیم دیگر، نابینایی.
سپیده دمان که اولین خشابِ سرخ 
از مشرق خالی می شود
حافظه ی کوتاه مدتم
به بالای یک کاجِ باریک 
در حاشیه ی جاده پرتاب می شود.
یک ماهی قرمزِ سه دم
در تنگ مغزم
شناور است. 
چند دسته کرمِ ابریشم
الیافی شفاف، بر حصارِ کالبدم می تنند.
هر سال بهار،
پیش از پروانه شدن 
کسی بالهایم را با بوسه می چیند
و از من
تنها تمبری فسرده از رُستن 
در آلبومِ یادبود،
بر جای می ماند.

 

"پولشکان شرمانوف"




آن صبح که آمدی
شعری قشنگ بودی بر پاهایش ایستاده
آفتاب با تو وارد شد و بهار نیز
ورق های روی میز بُر خوردند
فنجان قهوه که پیش رویم بود
پیش از انکه من از آنها بنوشم ،مرا نوشیدند
و اسب های تابلو وقتی تو را دیدند
به سویت چهار نعل تاختند.

 

"نزار قبانی"


به من بگو
وقتی بهار می رسد
کدام شیشه ی عطر باز می شود؟
آیا مزارع نیشکر
زنی را دیده اند که اینطور شیرین اند؟
و دشت
زیباییِ وسیعش را مدیون کیست؟
به من بگو
وقتی کسی را دوست داریم
" شادی"  چطور ما را به دام می اندازد
و " انتظار "
چگونه با "فروتنی" کنار می آید ؟!
با من حرف بزن
و بیشتر بگو !
ابرها وقتی به هم می رسند
برای چه می گریند ؟
جنگلِ خیس
چگونه منظره ای را غمگین تر می کند؟

و شعرها در کتاب
چرا بوی درخت نمی دهند !؟

به من بگو
وقتی کسی را دوست داریم
چرا " غم "
مهربانتر می شود
و " تنهایی " از  فرسنگ ها دورتر
ما را بو می کِشد ؟

 

"حمید جدیدی"

 

پ.ن:

هوای بهار که بوی همیشه و هرگز می‌دهد

 

"ای‌ای‌ کامینگز"


مرا نکاوید ،
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشته ام !
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوش هایم را بگذارید تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کند ،
چشمانم را گل میخ کنید وبر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکی است !
بیاویزید
در سینه ام بذر مهر بپاشید تا کودکان خسته از الفبا در مرغزارهایم بازی کنند ،
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشته ام ،
سخنی نوشتم که دیگران با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشته ام ،
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که در زیر سایه درختان معیوب باشم !
جای من در کنار پنجره هاست

"احمدرضا "

 

پ.ن:

دارد بهار می‌شود
گلفروش های دوره گرد
بنفشه جار می زنند،
بذر تو را کدام پرستو
هدیه خواهد آورد؟

 

"رضا کاظمی"

 


 

با انگشتری
بی نگینی ازعقیق و فیروزه
ایستادن انگشت من
برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !

اینجا
شب بر یال اسب ها افتاده است  
همین جا 
درست کنار اتفاق شیهه و سنگ !

شتاب هر خط دایره می شود 
 شتاب هر خط دایره می شود 
 شتاب هر خط دایره می شود  
و ایستادنی تمام قد 
کنار جرعه و قطره 
و کلماتی با صورتی تکیده 
برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !


پرسیده بودی چگونه است  اندوه من بر چشم های تو می نشیند ؟ 
بیا
شاید نفرین از محاق آن عقیق و فیروزه است 
استخوان بشکن واین انگشتر بگیر 
و از سرحد ابرو پرنده بگذر 
اتراق من با کلمات دیرین 
تاریک  می شود !

 

"مظاهر شهامت"

 

پ.ن:

‏خاورمیانه را به تقلید چشمانِ شرقیِ تو ساخته اند:
پُر اِلتهاب،
اندوهگین،
خَسته،
زیبا .

 

"عباس حسین نژاد"


 

أیها الحزن.
ألم تؤلمک رکبتاک 
من الجثو فوق صدورنا.؟! 

ای اندوه.
آیا زانوانت 
از زانو زدن بر سینه‌هامان 
به‌درد نیامد.؟!

 

"امین ملعوف"

 

پ.ن1:

هم‌چون زنی عاشق ، که به بسترِ معشوقِ ازدست‌رفته‌ی خویش می‌خزد ،

تا بوی او را دریابد سال‌همه‌سال به مُقامِ نخستین بازمی‌آیم با اشک‌های خاطره .

 

"احمد شاملو" 

 

:2 پ.ن
گفتی که شاهکارِ شما در زمانه چیست؟
بالله که زنده بودنِ ما ،

شاهکارِ ماست 

 

"فخرالدین عراقی"

 

پ.ن3:
"  اگر قلب توان تفکر می داشت
از تپیدن باز می ایستاد ! "

 

" فرناندو پسوا"

 


 

از ما سه تن یکی به بهار نرسید
از ماسه تن یکی نامش را در قبال قرصی نان انگار گرو می‌گذاشت
سایه ها تا زانو بالا کشیده بود
مسیر سنگفرش هفته ها پر از بوی دلپذیر خواب
و احتمال یاس
در مهره های پشت کوچه ها
پلی بود به وسوسه
سه نفر
سیبی در دست
پشت به آینده
به نرده ها تکیه داده‌اند
اولی قدم ن به باد ملحق شد
دومی، افسوس سومی
از ما سه تن یکی نهراسید
از ما سه تن یکی به بهار رسید
از ما سه تن دو تن نمرده بود و یکی بیشتر نزیست
از ما سه تن سیبی
از ما سه تن هیچ یک به پله ها نرسید


"سعید صدیق"
 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مقالات سئو پرسش مهر 98_99 : مدرسه زیبا آینده زیبا PsyFact قالب وبلاگ جدید شوت زباله دانلود آهنگ جدید z2u.com آموزش فنی و حرفه ای شماره16کیاسر