آن صبح که آمدیشعری قشنگ بودی بر پاهایش ایستادهآفتاب با تو وارد شد و بهار نیزورق های روی میز بُر خوردندفنجان قهوه که پیش رویم بودپیش از انکه من از آنها بنوشم ،مرا نوشیدندو اسب های تابلو وقتی تو را دیدندبه سویت چهار نعل تاختند.
"نزار قبانی"
درباره این سایت